محل تبلیغات شما

میدونی عادت داشتم بچه تر که بودم یه وقتایی که استرس میگرفتم بغضم تو گلوم بالا پایین میرفت توی اتاقم هی راه می رفتم و با خودم حرف میزدم. خیال بافی میکردم. گریه میکردم . دعا میکردم. آخه کی فکرشو میکرد که فاطمه یه روز ۲۲ سالش بشه و هنوزم نتونه بگه به کسی چیزی، استرسشو، بغضشو، اتفاقای اطرافشو بریزه تو خودش و فقط دلش بخواد دوباره راه بره و با خودش حرف بزنه؟!


خستگی معنی متفاوتی توی فرهنگ لغت من داره. خستگی برای من یعنی این قصه تموم نشه همینطور ادامه داشته باشه خستگی برای من یعنی ببینی و نبینی، یا مثلا یعنی خسته از خستگیای این دل وامونده یا خسته از پرسه زدن تو شهری که همش آواره.

همه چیز داره کم کم تموم میشه

شاید حتی کم کم این داستانم تموم شه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها