سرم و معدم باهم دیگه ناجور ریختن رو هم که منو از پا دربیارن بعد جالبیش اینجاس که دوتایی قلبمو انتخاب کردن که باهم بزنن به قلبم اونجا هم به تنهایی کافیه برای بدبخت کردن آدم.
ملیکا امروز از پله ها خورد زمین سرش رفت توی تیزیه کنار پله ها و طوری روی پیشونیش جر خورد که حتی نوشتن دربارشمحالمو بد میکنه. بخیه زدن و الان بهتره اما خب شوک بزرگی بود.
یکی از بدترین صحنه هایی بود که تو عمر دیدم و بخاطر اینکه خیلی جدی نبود اتفاق اونقدر از خدا ممنونم که حد نداره.
بقیه اش مهم نیست اینکه امتحان دارم و نشد بخونم اینکه همه کارایی که امروز داشتم موند اینکه الان سر درد و دل درد و اینا دارم اصن مهم نیست فقط خداروشکر
درباره این سایت