چقدر سوت و کور بودن اینجا لذت بخشه
دلم براش تنگ شده. میدونم عجیبه اما ناخداگاه وقتی میپیچم تو کوچمون هی نگاهم و می اندازم بلکه ببینمش . باور نکردنیه که از وقتی این قضیه خاستگاری و این حرفا تموم شده دیگه نیست انگار زاده ی خیال من بود همه چیش وجودش، نگاهش، تیپش و. حالا که خیالم برگشته اونم دیگه نیست.
نگرانم که چیزیش شده باشه.
.
آدم با خودش میگه کاش اونچه که قبلا با عقل و شخصیت چندین سال پیشم اتفاق افتاده بود با عقل و شخصیت الانم اتفاق می افتاد. راسته که تجربه کردن توی زندگی خیلی مهمه.
.
خودشو خیلی محکم نگه داشته بود که وقتی میگفت سرطانش اگر کل رودشو گرفته باشه نمیشه کاری کرد نابودش کنه.
و من خیلی خوش بینانه فک کردم سرطان و نابود کنه درحالیکه منظور اون خودش بود. هنوز جواب نداده ولی کاش این غم به غم هامون اضافه نشه.
درباره این سایت